معرفی کتابخانه علامه حلی زنجان

کتابخانه علامه حلی(ره) در سال 1368 با مساحتی بالغ بر 750 متر مربع و با زیر بنای 1000 متر مربع به بهره برداری رسید. این کتابخانه نیز همانند سایر کتابخانه های عمومی کشور ابتدا زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اداره می شد که بر اساس تصویب قانون جدید در سال 1383 زیر نظر اداره کل کتابخانه های عمومی اداره می شود.این وبلاگ به منظور اطلاع رسانی از اخبار کتابخانه علامه حلی (ره) و مباحث مربوط به کتاب و کتابداری برای مراجعان و علاقه مندان در دی ماه سال 1391 راه اندازی شد. 

 

ادامه نوشته

برنامه قصه گویی

برنامه قصه گویی در تاریخ 1391/10/27 در سالن مطالعه خواهران کتابخانه علامه حلی برگزار گردید. در این برنامه حدود 60 تن از اعضای کودک و نوجوان این کتابخانه حضور داشتند.

برنامه شامل قصه گویی توسط قصه گو، شعر و قصه خوانی توسط اعضا و طرح معما همراه با اهدای جوایز به برگزیدگان بود.






تقسیم مهربانی‌ها در کتابخانه‌های عمومی کشور


در میدان زندگی می‌دویم تا زودتر برسیم، در حالی که گاهی نمی‌دانیم در چه راهی گام گذاشته و به سوی کدام مقصد می‌رویم. کتاب «مهربانی‌هایت را قسمت کن!» از سری «کتاب اندیشه» در موضوع انفاق، تلاشی است برای ایجاد انگیزۀ تفکر در جهت خودشناسی و خداشناسی، و نیز توضیح چگونگی حرکت شایستۀ انسان به سوی خداوند که به وسیله انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است و اداره کل تامین منابع نهاد کتابخانه های عمومی کشور، در راستای تقویت منابع کتابخانه در حوزه کودک و نوجوان و ترغیب این قشر از مخاطبان به مطالعه مفید برای بیش از 2800  کتابخانه در سراسر کشور خریداری و ارسال نموده است.

«کتاب اندیشه» بهانه‌ای است برای فکر کردن و فهمیدن؛ برای یافتن راه و شناختن مقصد. این مجموعه مباحث دینی را به زبانی ساده و روان بیان می‌کند تا زمینه‌ای برای عمیق‌تر شدن بینش نوجوانان فراهم آید.

 

یکی از داستان‌های کوتاه این مجموعه را در ادامه می‌خوانید:

 

پاداش انفاق

وقتی دریچه‌ی کوچک خانه اش را گشود، سحر شیری رنگ قسمتی از آسمان و زمین را روشن کرده بود. مرد یهودی مثل هر روز وسایل کارش را برداشت و به سوی صحرا به راه افتاد.

وقتی به صحرا رسید، آفتاب خودش را از یال کوه بالا کشیده بود. مرد نگاهی به بوته‌های خشک و پراکنده‌ی صحرا انداخت و مشغول کار شد. بوته‌ها را یکی یکی از دل خاک بیرون آورد. آنها را دسته کرد و با طنابی پیچید و خوب گره زد. بعد دوقدم به عقب برداشت. با دقت به پشته‌ی بوته ها نگاه کرد. به خودش گفت: "این کوله بارم سنگین تر است. با فروش آن پول بیشتری به دست می آورم."

پشته را کول کرد؛ سنگین بود. نفس نفس زنان نیمی از راه آمده را برگشت. احساس خستگی و گرسنگی کرد. زیر چند درخت، کنار جویباری بارش را زمین گذاشت. دو قرص نان شیرین را که در دستمالی پیچیده بود از زیر لباسش بیرون آورد. اول سر و صورتش را در زلال جویبار شست و بعد به تنه ی درختی تکیه داد و مشغول خوردن شد.

دشت پر از سکوت بود، تنها جویبار ترانه ی کوچکی را زمزمه می کرد.

ناگهان صدای گامهایی با صدای جویبار در هم آمیخت. مرد یهودی به پشت سرش نگاه کرد. پیرمردی فقیر عصا زنان به او نزدیک می شد. وقتی به دو قدمی او رسید، نگاه معصومانه اش را به دستهای او دوخت.

مرد یهودی سلام کرد. دلش به حال پیرمرد سوخت. هنوز یک قرص نان برایش مانده بود. از جا بلند شد و با مهربانی آنرا به پیرمرد داد. نگاه پیرمرد از خوشحالی برقی زد. دستهای لاغرش به آسمان بلند شد و عطر دعایش در هوا پیچید. با دعای او زیباترین غنچه ی لبخند بر لبهای مرد یهودی نشست.

 مرد یهودی بعد از کمی استراحت، بار هیزمش را برداشت و به سوی شهر راه افتاد. میدان شهر تقریبا شلوغ بود. هرکس برای کاری به آنجا آمده بود. مرد یهودی عرق ریزان پا به میدان شهر گذاشت. ناگهان همه ی نگاهها به سوی او چرخید. در گوشه ای از میدان، ابوسعد رو به دوستش کرد و گفت: " هی عبدالله، این همان مرد یهودی نیست که پیامبر (ص) درباره اش گفت: به زودی عقربی پشت گردنش را می گزد و او را می کشد؟"

عبدالله به مرد یهودی نگاه کرد و گفت: " بله، خودش است."

ابو سعد که هنوز به حرفهای پیامبر شک داشت، خنده ای کرد و گفت: او که از من و تو هم سالم تر است..."

 در این هنگام نگاهشان به پیامبر افتاد که با چند نفر ، کنار میدان صحبت می کردند.پیامبر با دیدن مرد یهودی گفت: "ای مرد، بار هیزمت را زمین بگذار!"

مرد یهودی بارش را زمین گذاشت و عرق صورتش را با آستین پاک کرد. پیامبر قدمی جلو گذاشت و به پشته ی هیزم نگاه کرد، انگار چیز عجیبی بر پشته ی هیزم می دید. همه متوجه نگاه پیغمبر شدند. دور پشته ی هیزم حلقه زدند. عقرب سیاهی روی هیزم بود و نیشش را در چوبی فرو کرده بود. مرد یهودی همین که عقرب را دید، از وحشت دو قدم به عقب برداشت و چشمهای از حدقه بیرون زده اش را به آن دوخت.

عبدالله آهسته به ابوسعد گفت:" دیدی؟ این همان عقربی است که پیامبر گفته بود! "

پیامبر رو به مرد یهودی کرد و گفت: امروز چه کار نیکی کرده ای؟

مرد یهودی مانده بود که چه بگوید:" چه کار نیکی؟ ها، یادم آمد. امروز قرص نانی به یک فقیر دادم."

پیامبر رو به مردم کرد و گفت:" خداوند به خاطر آن صدقه، نیش این عقرب سیاه را از او دور ساخت."

آفتاب خود را تا میان آسمان کشیده بود. مرد هیزمش را فروخته بود و با شتاب، مانند نسیمی سبک، به سوی خانه می رفت.می خواست هر چه زود تر همسرش را ببیند و ماجرا را برایش تعریف کند. با خود می گفت: "راستی، این محمد، این پیامبر اسلام، چه زیبا سخن می گوید. چقدر حرفهایش دلنشین است."


 

آدرس و ساعات کاری کتابخانه


آدرس :

زنجان، خیابان امام، میدان استقلال، روبروی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی

 شماره تماس:  33563259-024


ساعات کار :

 همه روزه به جز روزهای تعطیل  

شنبه تا چهارشنبه:از ساعت 7:30 الی  19:30

پنج شنبه ها از ساعت 7:30الی 13

اهم فعاليتهاي کتابخانه در سال  90

1-ساماندهي کتابخانه

2-ايجاد بخش کودک- ايجاد بخش مرجع- ايجاد نماز خانه- ايجاد بخش ويژه جهت کتب دفاع مقدس

3- مراجعه وارتباط با مديران بيش از ده مدرسه براي معرفي کتابخانه و جذب عضو 

4- افزايش اعضا فعال بيش از 200نفر

5- تکميل پايگاه کتابخانه با بيش از 30000نسخه کتاب

6- تکميل ثبت نام اعضا بصورت کامپيوتري

7- بروز رساني نشريات و ساماندهي کامل

8- ثبت بيش از 1900عنوان کتاب و آماده سازي آنها(برجا مانده از قبل)

9- ثبت و آماده سازي کليه کتب بخش کودک (به تعداد 1500نسخه)

10- ثبت بيش از 1000نسخه کتاب در طرح کتاب من (درخواستي اعضا)

11- ايجاد وبلاگ براي کتابخانه

 12- ايجاد بخش فرهنگي (جهت برگزاري مسابقات فرهنگي)

13- برگزاري مسابقات نقاشي

14- آذين بندي کتابخانه در اعياد (مبعث –دهه فجر ...)

15- خريداري تابلو و گلهاي طبيعي متعدد جهت زيباسازي کتابخانه

16- پاکسازي انبار کتابخانه و انتقال ضايعات و.. 

17- حضور در اولين ديدار کتابداران سراسر کشور  با رهبر انقلاب- تير ماه 90/ ديدار با امام جمعه شهر زنجان- اسفند 90